قمار در فرهنگ فارسی، فراتر از یک بازی یا سرگرمی، به‌عنوان نمادی از ریسک کردن، پذیرفتن سرنوشت و نیز دوگانگی عقل و دل در اشعار برجسته ای حضور دارد.

شاعران فارسی‌ زبان، به‌ویژه در دوره‌های کهن، از مفهوم قماربازی برای بیان موقعیت‌هایی استفاده کرده‌اند که انسان در برابر انتخاب‌های پرخطر قرار می‌گیرد—چه در عشق، چه در عرفان، و چه در زندگی روزمره. این استعاره‌ها اغلب نشاندهنده لحظه‌هایی هستند که فرد باید همه چیز را بر سر یک تصمیم بگذارد، بی‌آنکه از نتیجه مطمئن باشد.

در ادبیات عرفانی، قمار به‌ عنوان نماد تسلیم و دل‌ سپردگی به حقیقت مطلق به‌کار می‌رود. قمارباز در این نگاه، کسی است که عقل را کنار می‌گذارد و با دل وارد میدان می‌شود؛ کسی که برای رسیدن به معنا، از منطق و حساب‌گری عبور می‌کند. این تصویر، قمار را از یک عمل دنیوی به تجربه‌ای روحانی و وجودی ارتقا می‌دهد—جایی که باختن، خود نوعی برد است، اگر در مسیر حقیقت باشد.

در شعرهای عاشقانه و اجتماعی نیز، قمار خود نوعی برد است، اگر در مسیر حقیقت باشد.

قمار در ادبیات فارسی

در شعرهای عاشقانه و اجتماعی نیز، قمار اغلب به‌عنوان نماد بی‌پروایی، شور، و گاه اعتراض به نظم موجودظاهر می‌شود. شاعر ظاهر می‌ شود. شاعر با استفاده از تصویر قمار وضعیت‌هایی را توصیف می‌کند که در آن فرد با آگاهی از خطر، وارد بازی می‌شود؛ گاه برای عشق، گاه برای آزادی، و گاه برای آزادی، و گاه برای اثبات خود. این کاربرد فرهنگی، نشان می‌دهد که قمار در شعر‌ فارسی نه‌تنها یک کنش، بلکه یک مفهوم فلسفی و روانشناختی است که به لایه‌های عمیق‌ تری از تجربه انسانی اشاره‌ دارد.

شعر سلطان محمود با مرد دوالک باز

دوالک بازی نوعی سرگرمی قمار بوده است که در میان مردم جامعه رواج داشته است و این حکایت از عطار نیشابوری در بخش هجدهم الهی نامه که حکایت سلطان محمود با مرد دوالک باز نام دارد به این بازی اشاره می کند

مگر محمود با اعزاز می‌شد - بره مردی دوالک باز می‌شد

شهش گفتا که ای طرّار ره زن - ترا می‌بیند اینجا چشم دَرمَن

که بنشینی میان خاک در راه - دوالک بازی آموزی تو با شاه

دوالک باز گفتش ای جهاندار - برَو بنشین چه می‌خواهی ازین کار

نخواهد گشت چون پروانه با شمع - دوالک بازی و کوس و عَلَم جمع

مجرّد گرد و پس این پیشه می‌کن - وگر نه همچنین اندیشه می‌کن

درین منزل که کس نه دل نه جان یافت - کمال از پاک بازی می‌توان یافت
تصویری از آرامگاه عطار نیشابوری
تصویری از آرامگاه عطار نیشابوری

این شعر بطور مختصر چنین حکایت جذابی را روایت می کند که در آن: روزی سلطان محمود در جاده‌ ای می‌گذشت. در همان مسیر مردی نشسته بود که دوالک بازی می‌کرد. سلطان محمود به او گفت: ای دوالک باز، چرا اینجا در کنار جاده نشسته‌ای و دوالک بازی می‌کنی؟ مرد دوالک باز در جواب گفت: “ای شاه جهان، تو باید به راه خودت ادامه دهی. ترکیب دوالک بازی و شکوه حکومتی مثل پروانه و شمع است که با هم سازگاری ندارند. اگر می‌خواهی به کمال برسی، باید مثل من ساده زندگی کنی و دل از تمام تعلقات بکن. در این دنیا اگر کسی بخواهد به حقیقت برسد باید زندگی را پاک و بی‌ریا بگذراند.

این شعر با گفت‌وگویی میان دوالک‌بازی شکست‌ خورده و شاه آغاز می‌شود؛ شاه به او هشدار می‌دهد که مراقب رفتارش باشد، چرا که در اینجا کسی مراقب اوست. دوالک‌باز در پاسخ، شاه را از چرخیدن بی‌هدف مانند پروانه به دور شمع برحذر می‌دارد و یادآور می‌شود که در این جهان، دستیابی به خوشی و کمال مطلق ممکن نیست.

او شاه را دعوت می‌کند تا به جای سرگرم شدن با بازی‌های سطحی، به اموری بپردازد که به درک عمیق‌تر و کمال واقعی منتهی می‌شوند. از نگاه دوالک‌باز، بازی‌های فریب‌آمیز و نمایشی راهی به سوی معنا ندارند، و تنها از مسیر بازی‌های پاک، درست و آگاهانه می‌توان به حقیقتی درونی دست یافت.

در این دیالوگ نمادین، دوالک‌باز نقش منتقدی را ایفا می‌کند که در برابر قدرت و ظاهر، صدای خرد و تجربه را بلند می‌کند؛ و شاه، نماد انسانی است که هنوز درگیر جلوه‌های بیرونی است. شعر، از طریق این گفت‌وگو، مرز میان فریب و حقیقت، سرگرمی و معنا را به چالش می‌کشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *